• تاریخ انتشار : سه شنبه 31 مرداد 1402 - 14:26
  • کد خبر : 275
  • چاپ خبر
شهید محمد بنیادی، شهدای استان قم، شهید محمد بنیادی کهن، خبر استان قم

زندگینامه شهید محمد بنیادی کهن

محمد بنیادی در سال ۱۳۳۷ هجری شمسی در شهر مذهبی و مقدس قم در خانواده‌ای روحانی، پا به علم وجود گذاشت. دوران رویایی طفولیت او با همه تلخی و شیرینی‌اش زود گذشت و او به دبستان قدم گذاشت. وی پس از گذراندن دوره راهنمایی به دروس حوزوی روی آورد و به مدت ۳ سال به

محمد بنیادی در سال ۱۳۳۷ هجری شمسی در شهر مذهبی و مقدس قم در خانواده‌ای روحانی، پا به علم وجود گذاشت. دوران رویایی طفولیت او با همه تلخی و شیرینی‌اش زود گذشت و او به دبستان قدم گذاشت. وی پس از گذراندن دوره راهنمایی به دروس حوزوی روی آورد و به مدت ۳ سال به فراگیری این دروس اشتغال داشته و سپس به خدمت سربازی رفت.

  • نام‌شهید: محمد بنیادی کهی
  • نام‌پدر: اسکندر
  • تاریخ‌تولد: ۱۳۳۷/۷/۲۷
  • ملیت: ایران
  • یگان:
  • نوع‌عضویت:
  • تاریخ‌شهادت: ۱۳۶۲/۸/۸
  • عملیات: والفجر۴
  • شهرمحل‌دفن:
  • نشانی‌مزار: علی ابن جعفر(علیه السلام) – بخش: ۴ – ردیف: ۴ – شماره: ۴۹۶
  • محل‌شهادت: –
  • محل‌تولد: قم
  • تحصیلات: کلاسیک – راهنمایی
  • دین: مسلمان

به گزارش خبر استان قم، محمد بنیادی در سال ۱۳۳۷ هجری شمسی در شهر مذهبی و مقدس قم در خانواده‌ای روحانی، پا به علم وجود گذاشت. دوران رویایی طفولیت او با همه تلخی و شیرینی‌اش زود گذشت و او به دبستان قدم گذاشت. وی پس از گذراندن دوره راهنمایی به دروس حوزوی روی آورد و به مدت ۳ سال به فراگیری این دروس اشتغال داشته و سپس به خدمت سربازی رفت.

دوران سربازی ایشان مقارن با مبارزات مردم علیه طاغوت بود. او پس از فرمان حضرت امام خمینی – قدس سره الشریف – مبنی بر فرار سربازان از محل خدمت خود، بلافاصله به صف مردم پیوسته و ضمن تیراندازی به طرف فرماندار شیراز به قم گریخته و بطور جدی به مبارزه با رژیم طاغوت برمی‌خیزد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، ابتدا به عضویت کمیته انقلاب در آمده و سپس عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می‌گردد. با ورود به سپاه در بخش مبارزه با مفاسد اجتماعی و قاچاق مواد مخدر مشغول خدمت می‌شود. آنگاه برای مدتی مسئوولیت یگان حفاظت از شخصیتها را به عهده می‌گیرد.

با شروع جنگ تحمیلی، به نبرد با بعثیان متجاوز بر می‌خیزد و در جبهه مسئولیتهای گوناگونی از جمله: فرماندهی گردان و فرماندهی تیپ را به عهده می‌گیرد.

حضور مستمر و پیوسته او در میادین جهاد، مانع ازدواجش می‌شود. سرانجام این سردار دلاور پس از سالها سنگرنشینی و مجاهدت در راه آرمانهای اسلامی در عملیات والفجر۴ و در منطقه پنجوین عراق، بر اثر اصابت ترکش به سر و صورت ، به شهادت می‌رسد و زمین را به مقصد اسمان ترک کرده و به جوار رحمت حق و روضه رضوان دوست می‌شتابد.

اینک مجملی از کتاب آسمانی زندگی‌اش را مرور می‌نماییم و با تلاوت آیاتی از آن، عشق را به میهمانی لحظه‌های حضورش فرا می‌خوانیم.

شهید بنیادی چنان به اخلاص در عمل توجه داشت که نمی‌گذاشت اعمال الهی‌اش مشوب به شرک و ریا گردد. او هرگز از کارهای خود و فعالیتها و مسئوولیتهایش سخن نمی‌گفت و چنان رازدار و کم حرف بود که حتی خانواده‌اش از کارها و تلاشهایش بی‌خبر بودند.

این انسان مخلص هرگز به اسم و عنوان دل نداد. و پست ومقام هیچ‌گاه دیده علایقش را به سوی خویش نکشاند. وقتی پیشنهاد مسئوولیت فرماندهی تیپ به ایشان داده شد. از پذیرش آن امتناع ورزید و گفت: دلم می‌خواهد اسلحه بر دوش بگیرم و در خط مقدم مبارزه کنم. اگر چه اصرار مسئوولین لشگر وب را وادار به پذیرش این مسئوولیت کرد، امام محمد چنان مخلص بود که وقتی خانواده‌اش از کار ومسئوولیت او سئوال کردند درجواب گفته بود: من یک سرباز ساده هستم. اسلحه بدست می‌گیرم و می‌جنگم تا خئا توفیق بدهد با گلوله سوراخ سوراخ شوم.

زمانی که شهید بنیادی فرماندهی گردان را به عهده داشت، وقتی از ایشان درخواست شد در جمع بسیجیان صحبتی داشته باشد، گفت: «برادران دیگر هستند و صحبت می‌کنند، فرقش چیست!» گفته شد: ولی شما فرمانده و مسئوول اینها هستید.

محمد درحالی که اندوه از سر و رویش می‌بارید و اشک در چشمش حلقه زده بود، با یک دنیا نگرانی گفت: «عزیزان، معافم کنید، می‌ترسم مرا حب ریاست بگیرد!»

محمد کمتر سخن می‌گفت و بیشتر به عمل می‌اندیشید. او در صحنه‌های پر خوف وخطر قبل از انقلاب تا عرصه‌های پرالتهاب پس از انقلاب، حضوری فعال داشت و برای خدمت کردن و از جان مایه گذاشتن، حاضر و آماده بود. کار وتلاش بدون هیچ گونه چشمداشت مادی و طمع دنیا صورت می‌گرفت.

نکته قابل توجه اینکه او اصرارداشت، تا کارهایش را در راستای اطاعت از مقام رهبری و ولایت فقیه باشد، و به یقین می‌توان گفت که محمد، فدایی کلام امام عزیز بود. او توصیه می‌کرد که همواره باید مطیع ولایت فقیه باشیم و تمام هم و غم ما عمل به کلام رهبری باشد؛ نه آنکه اطاعت از امام را با زبان بیان کنیم و با قلم بنویسیم و در خیابانها با شعار به نمایش بگذاریم؛پ، اما در واقع، پای عمل ما بلنگد.

او،فرماندهی پیشرو ومبارزی پیشگام بود ودر میادین جهاد، از جان مایه می‌گذاشت. و روح بلند و بی‌باکش،به بچه‌های رزمنده، درس شهامت و شجاعت می‌آموخت.

قطار حیاتش همواره بر ریل اخلاق و آداب اسلامی می‌خزید. در برخورد با پدر و مادر، نهایت احترام و ادب را به کار می‌گرفت و نسبت به آنها مهربان و در برابر اوامر و نواهی آنان مطیع بود. او با بچه‌ها برخوردی ملایم و نرم و به دور از تحکم داشت. سخنش پیراسته از گزاف و بیهوده و آراسته به مسایل تربیتی ونصایح اخلاقی بود. رفتار وگفتارش چنان بر دل می‌نشست که پس از شهادتش داغ و درد بردل همه دوستان و همسایگان و بستگان گذاشت. به تعبیر پدرش بعضی از همسایه‌ها ناراحت‎‌تر و داغدارتر از خانواده‌اش بودند.

مادر بزرگوارش درباره ادب او در خانه می‌فرماید:«اگر حاج آقا می‌گفتند در خدمت من سه روز بایست ایشان خم به ابرو نمی‌آورد و اطاعت می‌کرد.»

گذشت و ایثار دو واژه نورانی از کتاب زندگی‌اش بودند. در رفتارو گفتار، فوق العاده اخلاقی بود وهرگز به دامن خشم و غضب نمی‌پیچید. سعی می‌کرد نیکی‌های دیگران را ببیند و بگوید و از خطاهایشان در گذرد. او براحتی از حق خود می‌گذشت تا دیگری لذتی ببرد و آسودگی‌ای بچشد.

اوایل پیروزی انقلاب که برای حفاظت از جان شخصیتها ساعتها پست می‌داد، هرگز در قبال آن وجهی دریافت نمی‌نمود و تمام حق و حقوقش را به افراد نیازمند می‌داد.

او چون در خانواده‌ای روحانی بزرگ شده بود. از همان اوایل قبل از بلوغ، به فرایض دینی توجهی تمام داشت و در عمل بدانها کوشا بود. پس از رسیدن به سن بلوغ عبادت و بندگی او نیز به رشد و تعالی خاصی رسید؛ تا جایی که هنگام تحصیل در مدرسه بیشتر شبها برای نماز شب برمی‌خاست.

این حالت روحی و معنوی وی چنان اوجی به او داده بود که بعدها نیز نماز شبش ترک نشد. تهذیب نفس این فرمانده شهید چنان بود که رزمندگان تحت امرش را به سوی معنویت و سحرخیزی و شب زنده‌داری و خودسازی سوق می‌داد.

شهید بنیادی در فرازی از سخنانش از این حال عرفانی رزمندگان چنین باد می‌کند:« اگر در تمام حالات این بچه‌ها دقیق بشوید، می‌ببینید شب بلند می‌شوند. نماز شب می‌خواندند، دعایشان و نماز جماعتشان ترک نمی‌شد. الان موقعیتی است که ما باید خودمان را بسازیم. موقعیتی است که ما روی معنویت خودمان باید کار بکنیم»

نظم و انظباط او در زندگی بسیار چشمگیر بود. اگر برای کاری و برنامه‌ای، قول و قراری با کسی می‌‌گذاشت هرگز تخلف نمی‌کرد. در مصرف بیت المال مسلمین، نهایت احتیاط را به کار می‌بست. قوه ابتکار و خلاقیتش در جنگ،از او فرمانده‌ای شایسته ساخته بود. عشق به شهادت، به سان آتشی شعله ور، در نگاه احساسش زبانه می‌کشید و او چه بسیار در انتظار شاهد شهادت، به رصد ثانیه‌های صبور، نشسته بود! وی در خطابی پرتنیش به مادرش چنین نوشته است:

مادرم! می‌دانم که داغ جوان سخت است. ولیکن من بسیار گناه کرده بودمو باید کشته می‌شدم. باید به جبهه می‌رفتم، تا خداوند مقداری از گناهان مرا می‌آمرزید!»

و سرانجام این شیر شرزه میدانهای جهاد،و عارف دلسوخته پاکنهاد با سرکشیدن شربت وصل به آرامشی ابدی رسید و عقاب وار، گستره پرشکوه لاهوت را با بال بلند خون درنوردید.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

چشمان سحر، تشنه دیدار شماست

مهتاب، خجل ز نور رخسار شماست

خورشید که در اوج فلک خانه اوست

همسایه دیوار به دیوار شماست

لینک کوتاه

برچسب ها

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 1 در انتظار بررسی : 1 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.